حواس انسان از قدرتمند ترین نیروهای زمین است. احساسات جنگها را شروع میکنند و صلح میآورند؛ عشق در یک نگاه و طلاق ناگهانی. در همینحال به طرز اجتناب ناپذیری، احساسات منابعی ضروری برای جهتدهی و حرکت دادن ما به سمت کارها هستند. اما احساسات افسارگسیخته می توانند ما و اطرافیانمان را به انجام کارهای غیرمنطقی وادارند. به همین دلیل گفته می شود که هوش هیجانی آینده تجارت است. چرا؟ در ادامه با مجله آنلاین کسب و کار رشدآپ همراه باشید تا با یکدیگر دلایل اینکه چرا هوش هیجانی آینده تجارت است را برشماریم.
چرا هوش هیجانی آینده تجارت است؟
تاثیر هوش هیجانی بر چگونگی کسب و کار، بهطور قابل توجهی جلوبرنده است. اولین مقاله آکادمیک در خصوص هوش احساسی در 1990 منتشر شد، اما تا انتشار کتاب دنیل گولمن در سال 1995 با نام “هوش احساسی، چرا میتواند مهمتر از آیکیو(ضریب هوشی) باشد”، موضوعی عمومی نشد.
هوش احساسی توانایی در شناخت و مدیریت احساسات شخصی خود و احساسات دیگران است. دانستن اینکه در یک موقعیت بهخصوص چه حسی دارید، به شما در سنجیدن احساسات دیگران در همان موقعیت کمک میکند؛ در نتیجه تعاملات اجتماعی مطلوب را حاصل میکند و واکنشهای مطلوبی از دیگران برمیانگیزاند.
افراد دارای هوش اجتماعی، استعدادهایی مانند ” توانایی برطرف کردن تعارضات، یاد دادن به دیگران و مدیریت تیمی” دارند.

هوش هیجانی در اقتصاد
افزایش نرخ تنهایی، افسردگی و مشکلات روحی، به شرکتها و مدیران این فرصت را داد تا از هوش هیجانی برای بازبینی افراد در محلکار و زندگی استفاده کنند.
بر اساس پروژه معروف گوگل به نام “پروژه ابتکاری ارسطو”، ارائه تیمی بالا نیازمند سه چیز است:
1) آگاهی بالا از اهمیت روابط اجتماعی یا “حساسیت اجتماعی”
2) محیطی که در آن هر فرد بتواند صحبت کند
3) امنیت روانی که هرکس برای نشان دادن و کارکردن احساس امنیت کند و ترسی از عواقب منفی نداشته باشد.
برای داشتن این سه عنصر موفقیت تیمی، نیاز به رهبری با هوش احساسی است.
در حقیقت، کارمندانی که به محل کارشان اهمیت میدهند احتمالا…
• ده برابر بیشتر محل کارشان را به عنوان محلی عالی برای کار پیشنهاد میدهند (معرفی میکنند).
• نه برابر بیشتر میخواهند سه سال یا بیشتر در شرکت بمانند.
• هفت برابر بیشتر احساس همکاری در شغل دارند.
• چهار برابر کمتر استرس دارند و فرسوده میشوند
• دو برابر بیشتر مشغول به کارند.
1- نیازهای عمیق انسانی و هوش هیجانی
سه نیاز مهم انسان برای کار(و زندگی): باقی ماندن، وابسته شدن و تبدیل شدن است. شبیه هرم نیازهای مازلو، وقتی که انسان نیاز غذا، آب، و سرپناه را فراهم کرد، به دنبال پذیرش خود و در نهایت، یادگیری و رشد برای تبدیل شدن به بهترینِ خودشان خواهند بود.
درپی پیشرفت جهانی، نیازهای بیشتری برای بقا، به طور مستمر ظاهر میشوند و بر فضای کار تاثیر میگذارند و توجهات را به ردیفی دیگر از خواستهها جلب میکنند و اکثرشان سریعا ماندگار و وابسته میشوند. مدیران دارای هوش احساسی بالا، قادر به بسط دادن این متعلقات به تیمشان هستند.
2- تکنولوژی، جامعه انسانی را بهبود میبخشد
انقلاب صنعتی به کارگران قوی نیاز داشت اما عصر اطلاعات به کارگران آگاه نیاز دارد. عصر آینده کاری، به کارگران با هوش احساسی بالا نیاز خواهد داشت.
با افزایش فنآوریهای هوشمندانه مانند هوش مصنوعی و 5G، توانایی انسان مثل محبت و همدلی، به عنوان رقابتی میان کارمندان و دیگر اجزای سازمان تعریف خواهد شد.
به علاوه، از آنجایی که دنیا پیشرفتهتر میشود، درخواست و فرصتی برای “دخالت انسانی/کمک انسانی” بیشتر میشود. بهخاطر پیشرفتهای فنآورانه، کارهای زیادی خواهند بود که انسان آنها را بلد نیست، دوست ندارد و یا برایشان خطرناک است. این زمان و ظرفیت بیشتری به ما برای ارتباط عاطفی با یکدیگر میدهد.
برای مثال اگر هوش مصنوعی بتواند مشکلات گوارشی را بهتر از دکتر تشخیص و درمان کند، دکترها زمان بیشتری برای همدردی، دلسوزی .صحبت با بیماران خواهند داشت. یا اگر رباتها بتوانند سفارش مشتریان را دقیقتر و بهتر از انسانها برسانند، فرصتی به انسانها میدهد تا از پشت میز بیرون بیایند و در را برای مشتری نگهدارند یا وقتی باران میآید به آنها در سیستم های حمل و نقل و عبور و مرور خدمت کنند.

3- ترکیب زندگی و کار
نه تنها احساسات راهی در کسب وکار پیدا میکنند، بلکه کارمندان به احساسات بیشتری نیاز دارند. افسانهای همهگیر وجود دارد که میگوید در فضای کار، احساساتی وجود ندارد، و این باعث میشود به اشتباه تخصص را با سرد و بیاحساس بودن برابر بدانیم.
مرز بین کار و زندگی درحال کمرنگ شدن است. افراد کارشان را بیشتر به خانه آورده و زندگیشان را درگیر کارشان میکنند. همانطور که تلاش هم کردهایم، نمیتوانیم درد، شادی، غم و هیجان را پشت درهای دفتر یا خانه بگذاریم. احساسات با ما خواهند آمد. طبق گفته لیز فاسین، نویسنده مجله پرفروش وال استریت، احساسات سخت نه: قدرت مخفی بهکارگیری احساسات در کار:” در دقایقی که همکارمان ظاهر حرفهای اش را کنار میگذارد، احتمالا آنچه را که میگوید بیشتر باور کنیم. ما به افراد اطرافمان وابسته ایم. سختتر تلاش میکنیم. بهتر عمل میکنیم و مهربانتریم. درنتیجه وقت آن است که یادبگیریم چگونه از احساسات در کارمان استفاده کنیم.
4- تحول رابطه کارمند-کارفرما
در گذشته، رابطه کارمند-کارفرما بسیار وابسته به تراکنش و کار بود؛ مهرزدن و جمع کردن چک. اما با فرهنگ “همیشه در کار” امروزی، رابطه کارمند-کارفرما درحال گسترش است. همچنین با درنظر گرفتن اینکه کار، بیشترین فعالیتیست که افراد بعد از خواب انجام میدهند، کارمندان توقعات بیشتری از فضای کار دارند.
کارمندان بیشترو بیشتری به وجوه مختلف زندگی کارمندیشان متکی اند. برای مثال، هیلتون(موسسه ای مربوط به فرزند خواندگی) برنامه کمک به فرزند خواندگی را پیشنهاد میکند که به اعضای گروه برای فرزند خواندگی بیش از ده هزار دلار برای هر فرزند، بازپرداخت میپردازد. فیسبوک به کارمندانش مرخصی بیست روزه برای سوگ اعضای خانواده میدهد.
5- نسل Z نیازمند آن است
شرکتها درگیر تحول نیازهای احساسی در فضای کارشان هستند. طبق آمار موسسه ملی بیماری های روانی، این مسئله خصوصا در میان نسل هجده تا بیست و پنج ساله که شیوع بیماری های روانی در آنها بیشتر است، در مقایسه با گروه های سنی دیگر، بیشتر صدق میکند. نسل Z، تنهاترین نسل در فضای کار است. هفتاد و سه درصد یا بیشتر، گاها یا همیشه احساس تنهایی میکنند.
شگفت انگیز نیست که براساس مطالعات مرکز سینتیکهای نسلی(Generational Kinetics) نسل Z میخواهد مدیرانش همدلی بیشتری با آنها داشته باشد.
اگر آینده وابسته به جوانیست، و نسل Z تنهاست و از نظر روانی تحت فشار است، پس کسب وکارهای آینده باید بیشتر درگیر هوش هیجانی باشند.